جدول جو
جدول جو

معنی بن چاق - جستجوی لغت در جدول جو

بن چاق
بنچاق، سند اصلی، شجره نامه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنجاق
تصویر بنجاق
قباله، قبالۀ ملک، سند کهنه و قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تمام و کامل، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، بی باقی
لغت نامه دهخدا
ناخوش، بیمار، لاغر، (ناظم الاطباء)، مریض و علیل و بیمار، آن که چاق و سلامت نیست، ناتندرست، نحیف، مقابل چاق، و نیز رجوع به متن و حاشیۀ ص 2423 برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از بخش ایزۀ شهرستان اهواز است که 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ چِ)
دهی است جزء دهستان آشتیان بخش طرخوران از شهرستان اراک. دارای 406 تن سکنه. آب آنجا از قنات، و محصول آن غلات، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
ریشه ران یعنی مابین شکم و ران. (ناظم الاطباء). بعربی مغبن گویند و بفارسی بیغولۀ ران. (آنندراج) ، ابتدا و منبعآب (از اضداد). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در خمارم شراب میخواهم
در سرابم بناب میخواهم.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان کاکی است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 244 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
مخفف بیچاره:
هوا پود شد برف چون تار گشت
سپه را از آن کار بیچار گشت،
فردوسی،
بگرد عالم آوارم تو کردی
چنین بدروز و بیچارم تو کردی،
؟
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی از کلاهی است که آنرا قلندران و درویشان بر سر نهند. (آنندراج) (شعوری ج 1 ص 171). یک قسم کلاهی دراز و شبیه بتاج که درویشان و قلندران می پوشند. (ناظم الاطباء). کلاهی دراز شبیه به تاجی که درویشان و قلنداران بر سر گذارند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قباله. سند ملک، مجازاً توطئه. ساخت و پاخت. (فرهنگ فارسی معین). ساختن دو کس با یکدیگر بضرر دیگری. ساخت و پاخت و تبانی، قرارداد (باج و خراج). (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، ترتیب. انتظام. ضبط و ربط. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، استواری. (ناظم الاطباء). استواری. محکمی. (فرهنگ فارسی معین) ، تدبیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، آراستگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
لک، بن لاک باشد و لکا باز پس مانده بود و در دسته های کارد بکار رود. لک که دسته های کارد بدان سخت کنند. (از حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 283). رجوع به دوزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنداق
تصویر بنداق
کلاهی دراز شبیه بتاجی که درویشان و قلندران بر سر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نچاق
تصویر نچاق
نجاق نجک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچاق
تصویر ناچاق
لاغر، مریض بیمار مقابل چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنچاق
تصویر بنچاق
قباله، سند ملک، سند کهنه و قدیمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنچاق
تصویر بنچاق
((بُ))
قباله، سند قدیمی، سند مالکیت غیررسمی، بنجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنجاق
تصویر بنجاق
((بُ))
حلقه ها، گوی های الوان، قطعات شیشه ای که برای زینت اسبان و استران به کار رود، اسب زینت شده با بنجاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنداق
تصویر بنداق
((بَ))
کلاهی دراز شبیه به تاجی که درویشان و قلندران بر سر گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بن لاد
تصویر بن لاد
آسیز
فرهنگ واژه فارسی سره
سند، قباله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنار، پرچین، زیرانداز
فرهنگ گویش مازندرانی
طنابی است که هنگام گستراندن دام برای صید مرغابی از قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دسته ی کوچک کاغذ یا اسکناس
فرهنگ گویش مازندرانی
از بنیاد، از اول
فرهنگ گویش مازندرانی
مریض
فرهنگ گویش مازندرانی
از بنیاد از ازل
فرهنگ گویش مازندرانی
بیمار، ناسالم
فرهنگ گویش مازندرانی
آرواره ی پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
برکه ی عمیق
فرهنگ گویش مازندرانی
رسمی که براساس آن چوپان ها به اقوام نزدیک یا فرزندان آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین ترین کرت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
از بنیاد، از نخست
فرهنگ گویش مازندرانی
بیمار مریض
فرهنگ گویش مازندرانی